کمین گر

لغت نامه دهخدا

کمین گر. [ ک َ گ َ ] ( ص مرکب ) کمین ور. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کمین ور شود.

فرهنگ فارسی

کمین ور.

جمله سازی با کمین گر

سرافراز نستوه با آن سپاه کمین برگشادند و بستند راه
مکش چو صید تو گشتم کز ابروی خوبان کمان فتنه ز هر گوشه در کمین دارم
چنان شد که گر برگشودی کمین شه چرخ را در ربودی ز زین
چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین کآخر چو گل به باد فنا داد رخت من
چه کنم کجا گریزم ز کمان ابروی او گر ازین کمان گریزم اجلست در کمین هم
نه برقی در کمین، نه تندبادی در نظر دارد به امید چه یارب خوشه ما دانه می بندد؟