لغت نامه دهخدا درم جوی. [ دِ رَ ] ( نف مرکب ) درم جوینده. جوینده درم. درم خواه. رجوع به شاهد ذیل درم بخش شود.
جمله سازی با درم جوی آنک ترش روی بود دانک درم جوی بود از خم سرکه است همه با شکرانش منشان دست بسته بود از مرد درشت بهر آزار درم جویان مشت