خوه

خواه یا خُوَه صورت کوتاه‌شدهٔ فعل خواه است که در زبان فارسی به‌کار می‌رفته است. این شکل مختصر، به‌ویژه در متون کهن و اشعار کلاسیک، برای رساندن مفهوم خواستن، میل داشتن یا بیان آینده به‌کار می‌رفته و در واقع معادل امروزی خواهد، خواهی و خواهم بوده است. کاربرد این قبیل افعال مخفف، نشان‌دهندهٔ پویایی و انعطاف زبان فارسی در ادوار مختلف است.

بر پایهٔ یادداشت مؤلف، این فعل به صورت‌های گوناگون صرف می‌شده است؛ از جمله «خوَهَد» (می‌خواهد/ خواهد)، «خوَهی» (می‌خواهی/ خواهی) و «خوَهَم» (می‌خواهم/ خواهم). این صرف‌رسانی حاکی از آن است که مخفف‌سازی تنها در بن فعل رخ نداده، بلکه در شناسه‌های آن نیز برای حفظ آهنگ و وزن کلام، تأثیرگذار بوده است. این ویژگی، به غنای ادبی و تنوع بیانی در متون منظوم و منثور کهن کمک شایانی کرده است. بررسی و ثبت چنین صورت‌های زبانی، نه‌تنها در درک صحیح متون گذشته ضروری است، بلکه برای پی‌بردن به سیر تحول دستور زبان و شیوه‌های بیانی فارسی نیز اهمیتی فراوان دارد. بنابراین، توجه به این گونه موارد در تصحیح متون و پژوهش‌های زبان‌شناختی، امری بایسته و سودمند به شمار می‌آید.

لغت نامه دهخدا

خوه. [خوَه ْ / خُه ْ ] ( فعل ) مخفف خواه. ( یادداشت مؤلف ). خوهد. خواهد. خوهی. خواهی. خوهم. خواهم:
پشت او خوه سیاه خواه سپید.سنائی.خط بمن انداخت و گفت خوه برو خوه نی
کشت چراغ امید من بیکی پف.سوزنی.نی نی هوس است این همه اندر سر چاکر
اینک دل و جانم تو خوهی ساز و خوهی سوز.سوزنی.خوه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.سوزنی.گرمی بخوهی کشت چه امروز و چه فردا
ور داد خوهی داد چه فردا و چه امروز.سوزنی.گفتم نخوهم که گفت خواهم
اندر ره او هزار ره شعر.سوزنی.شد معلق دلم بخدمت او
میخوهم تا شود معلق تر.سوزنی.
خوه. [ خ َوْه ْ ] ( اِ ) عرق که از انسان و دیگر حیوانات بیرون می آید. خوی. ( ناظم الاطباء ).
خوه. ( اِ ) گیاهی که در میان گندم زار روید و گندم را زیان رساند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || خواهر. || اخت. ( ناظم الاطباء ).
خوه. [ خ َ وَ / وِ] ( اِمص ) خبه. خفه. فشردگی گلو. ( ناظم الاطباء ). خَبَک. اخناق. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ) گلو فشرده. || ( اِ ) خدمتکار. نوکر. || دره تنگ میان دو کوه یا دو تپه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

زمین خالی

جمله سازی با خوه

شرم‌دار از سعی خوه ای حرص‌کوش بیخبر عزم مقصدگور و آنگه‌ کرّ و فر برداشتن
گرخلق را یاری دهی یارت بسی باشد ولیک از خلق اگر یاری خوهی کس یار نتوان یافتن
رطبی زیر و بسی گوئی سامانم نیست تو خوهی ور نخوهی، کار بسامان آرند