بیماردار

لغت نامه دهخدا

بیماردار. ( نف مرکب ) مریض دار. که او را بیمار و رنجور باشد. || آنکه متعهد خدمت بیمار باشد. ( آنندراج ). پرستار و مواظب شخص بیمار. ( ناظم الاطباء ). پرستار. پرستان. بیماروان. بیماربان. ( یادداشت مؤلف ):
هرکجا باشددلی می چیند از چشم تو درد
هرکجا نازی بود بیماردار چشم تست.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

کسی که در خانه بیمار دارد یا از بیمار پرستاری می کند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کسی که بیمار دارد. ۲ - آنکه از بیمار مواظبت کند پرستار.

جمله سازی با بیماردار

هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب
انچه را از من شکایت دیده‌ای جز شکر نیست عادت بیمار باشد شکوه از بیماردار
نگه دار از هواهای مخالف جان نالان را که این بیمار را بیمارداری نیست غیر از تو
اگر آلوده درمان نسازی درد را صائب ز بیماری همان بیمارداری می‌شود پیدا
تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه دل بیمار من چشم تو را بیماردار استی
یارکی دارم‌که دارد چهره‌یی چون برگ گل چشم او بیمار و من شب تا سحر بیماردار