لغت نامه دهخدا
بی قبا. [ ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قبا ) لخت. بی جامه:
چون بی بقاست این سفری خانه اندرو
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.ناصرخسرو.رجوع به قبا شود.
بی قبا. [ ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قبا ) لخت. بی جامه:
چون بی بقاست این سفری خانه اندرو
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.ناصرخسرو.رجوع به قبا شود.
لخت. بی جامه
💡 میا از خانه بیرون بی قبا، ای شوخ بی پروا! که معنی در لباس لفظ آید از دهن بیرون
💡 قماش اهل دل را چون شناسد کوته اندیشی که گردد روی گردان کعبه را گر بی قبا بیند