گستاخ بینی

لغت نامه دهخدا

گستاخ بینی. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) جسارت ورزی. جسوری:
فراقش گر کند گستاخ بینی
بگو برخیزمت یا مینشینی.نظامی.ز بس گوهرکمرهای شب افروز
در گستاخ بینی بسته بر روز.نظامی.

فرهنگ فارسی

جسارت بی پروایی: زبس گوهر کمر های شب افروز در گستاخ بینی بسته برروز. ( نظامی )

جمله سازی با گستاخ بینی

شهری بکشت آن تندخو، زنهار جام می مخور گستاخ می بینی درو، خسرو، چه نادانیست این؟