در کیسه هزار دام دارد این جامه که می زند به صابون
به خم گیسو«ی» او در دلم همی گوید هزار کیسه به صابون زدست این گیسو
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است و آمده تا هوش را خانهفروشی زند
خاقانی از چشم و زبان، شد پیشِ تو گوهرفشان تو عمرِ او را هر زمان، کیسه به صابون میزنی