کودک منش

لغت نامه دهخدا

کودک منش. [ دَ م َ ن ِ ] ( ص مرکب ) کودک سرشت. ( فرهنگ فارسی معین ). کودک مزاج. کودک مشرب:
در کاسه لذت شکنان چشمه زهرم
در کاسه کودک منشان جرعه شیرم.عرفی ( از آنندراج ).و رجوع به کودک سرشت و کودک مزاج شود.

فرهنگ فارسی

کسی که اخلاق و عادات کودکان دارد: همه کوسه و پیر و کودک سرشت بخوبی روند از چه هستند زشت. ( نظامی )

جمله سازی با کودک منش

💡 از آن جا که یعقوب مردی صریح بود نسبت به این شعر عکس العمل نشان داد و وقتی قصیده عربی شاعر تمام شد، یعقوب چون مکتب نرفته بود و به زبان عربی (که در آن زمان رایج بود تسلط نداشت) و اعیان و اشراف، کودکان خود را به یادگیری آن وا می‌داشتند، به منشی خود محمد بن وصیف رو کرد و گفت: «در چیزی من اندر نیابم چرا باید گفت؟». این جمله از عبارات تاریخی و قاطع یعقوب است، و از آن به بعد همهٔ دوایر و منشیان دیوانی به فارسی تکلم داشتند.