کوته اندیشی

لغت نامه دهخدا

کوته اندیشی. [ ت َه ْ اَ ] ( حامص مرکب ) کوتاه اندیشی. کوتاه فکری. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه اندیشی و کوتاه فکری شود.

فرهنگ فارسی

کوتاه فکری.

جمله سازی با کوته اندیشی

پرده ناموس خود را می درد بیش از کسان کوته اندیشی که چون عقرب علم از دم کند
بایدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت کوته اندیشی که در گلزار گل بر سر زند
رتبه افکار ما صائب بلند افتاده است کی رسد هر کوته اندیشی به فکر دور ما؟
کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است خویش را محروم از مزد خدایی کرده است
می کند بیدار صائب فتنه خوابیده را کوته اندیشی که بر دشمن شبیخون می زند
تا درین بستانسرا پای تو در گل محکم است کوته اندیشی بود چون سرو دامان بر زدن