کام انجام

لغت نامه دهخدا

کام انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) کامروا. عاقبت بخیر. کامیاب. کامران.
- کام انجامی؛ کامروائی. کامیابی. کامرانی.و تحسر همیخورم که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. ( چهارمقاله ).

فرهنگ فارسی

کامروا عاقبت بخیر

جمله سازی با کام انجام

💡 چو صاحبدل این قصّه انجام داد تهیدست سرگشته را کام داد