کار به راه برد

لغت نامه دهخدا

کار به راه بردن. [ ب ِ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) کار بساز کردن.( آنندراج ). رجوع به کار بساز کردن شود:
تا نداری از گره سررشته خود را نگاه
کار خود را کی توانی برد چون سوزن براه.( از آنندراج ).

جمله سازی با کار به راه برد

دولت وصلت به من بی سر و پا کی رسد کار به بخت اوفتاد تا که بود بختیار
خانهٔ عمر مرا عشق ز بنیاد بکند عشق باشد که چنین کار به بنیاد کند
در جهان کار رخ و قد تو بالا گیرد اگر این کار به صاحب نظران بگذارند
من کجا، دسترس قیمت وصل تو کجا ترسم از مفلسی ام کار به سودا نرسد
چو هیچ کار به اندیشه بر نمی آید چه بر دل اینهمه اندیشه بار باید کرد؟
یاربْ که تنه کار به دنی نظامْ بو! سریرِ سَلَیْمُونی تنه مَقامْ بو!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب