لغت نامه دهخدا چرکین شدن. [ چ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کثیف و ناپاک شدن. ( ناظم الاطباء ). تَغب. اِتِّساخ. اِستیساخ. ( منتهی الارب ). چرکن شدن. شوخگین شدن. آلوده و ملوث شدن. رجوع به چرک و چرکین شود. || ریم آلود شدن. ( ناظم الاطباء ). چرک آلودشدن زخم. ریمناک شدن جراحت. رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود. || زشت شدن. ( ناظم الاطباء ). قبیح و بدصورت گشتن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرکین شود. || حقیر و فرومایه شدن. ( ناظم الاطباء ).- چرکین شدن دل؛ مکدر گشتن و بددل شدن. ( ناظم الاطباء ). دل چرکین شدن. افسرده خاطر شدن.
جمله سازی با چرکین شدن غرق شدن در جهنمی قرون وسطایی که به لحاظ بصری حتی چرکینتر از «مهر هفتمِ» برگمان یا «شیاطینِ» کن راسل است.