پیوسته بودن

پیوسته بودن به‌صورت مصدری مرکب، به‌معنای دوام و همیشگی است. این واژه بر استمرار و تداوم در زمان یا مکان دلالت دارد و در متون کهن فارسی برای بیان مفهوم مداومت و پایندگی به‌کار رفته است. به‌عنوان‌نمونه، در عبارت پیوسته بودن به راهی مقصود، ثبات و استواری در مسیری مشخص است. این واژه همچنین بر اتصال و اتّصال بدون فاصله در مکان اشاره می‌کند. هنگامی که چیزی به چیز دیگر می‌پیوندد، به‌گونه‌ای که جدایی بین آن‌ها احساس نشود، از این اصطلاح استفاده می‌شود. برای نمونه، در کتاب فارس‌نامهٔ ابن‌بلخی آمده است: و این دکه چهارسوست یک‌جانب در کوه پیوسته است، که نشان‌دهندهٔ چسبندگی و اتّصال بنا به کوه بدون هیچ گونه فاصله است. در کاربرد دیگر، پیوسته بودن می‌تواند به معنای ملازمت و همراهی همیشگی با شخص یا چیزی باشد. این مفهوم، بر رابطه‌ای پایدار و مداوم دلالت دارد که در آن، جدایی روی نمی‌دهد. همچنین، در توصیف برخی نواحی جغرافیایی، مانند پیوستن زمینی به منطقه‌ای دیگر، این واژه برای نمایش پیوند و اتصال طبیعی به‌کار رفته است.

لغت نامه دهخدا

پیوسته بودن. [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] ( مص مرکب )دوم. دوام. همیشه بودن: لسم؛ پیوسته بودن به راهی. ملازمة، لزام؛ پیوسته بودن با چیزی یا با کسی و همیشگی کردن بر آن. لحلحة؛ پیوسته بودن بجائی. ( منتهی الارب ). || متصل بودن. دوسیده بودن. ملحق و ملصق بودن. بیفاصله بودن: و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است، و سه جانب در صحراست. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 126 ). و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 141 ).

فرهنگ فارسی

دوم دوام