گوییا هرگز چنین پیرایه یی شاخ را از گل صبا بر دست بست
چو مردان جوشن و شمشیر برگیر نهای آخر چو زن پیرایه بگذار
از درد هجر بلبل در باغ شاخ گل پیرایه کرد پاره و افکند پیرهن
از ایشان جز او دخت خاتون نبود به پیرایه و رنگ وافسون نبود
به پیرایه مرا مفریب دیگر که داد ایزد مرا پیرایه بی مر