پل تابان

لغت نامه دهخدا

پل تابان. [ پ ُ ل ِ ] ( اِخ ) نام پلی بر آب مرغاب در خراسان قدیم. ( حبیب السیر جزء 3 از ج 3 ص 260 و 293 ).

جمله سازی با پل تابان

💡 چراغ همت زاهد چو برق اندک ثبات آمد درآ در سایه ساقی که او خورشید تابان است

💡 امروز درخت دين شكوفا و برگ هاى آن سرسبز و خرم گشت ! اى رحمت خدا بر جهانيان واى پرتو تابان، اى حجت خدا كه به دست او نور و هدايت آشكار گشت )).

💡 یا دو تابان‌ گوهر رخشده اندر یک صدف یا دو رخشان اختر تابنده از یک آسمان

💡 298- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 366 بهنقل از الوقايع و الحوادث، ج 5، ص 81

💡 نگه در دیده خورشید تابان آب می سازد گل رویی که من در پرده شرم و حیا دیدم

💡                                    روشن است و بر همه تابان و خودتنهاستی