پر قوتی

لغت نامه دهخدا

پرقوتی. [ پ ُ ق ُوْ وَ ] ( حامص مرکب ) پرزوری. نیرومندی.

فرهنگ فارسی

پر زوری نیرومندی.

جمله سازی با پر قوتی

اگر مرا به سخن قوتی است آن از تو است از آن سبب که چنین گوهر از چنان کان است
دری چنان را با قوتی چنین افکند ز سطح غبرا بر اوج‌ گنبد اخضر
ناتوانی قوتی دارد که خارا موم اوست کوهکن را در حساب مردم دانا مگیر
ایزدت بهر زحمت‌، قوتی دهد ورنه ز آسمان نیفشاند، نعمتیت در دامان
طوطی نطق مرا قوتی ای شیر خدا تا نخوانند دگر بلبل خاموش مرا