لعاب گاو. [ ل ُ ب ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) لیزابه دهان گاو. || کنایه از کاغذ سفید. || کنایه از روشنی و سفیده صبح. ( برهان ): بر لعاب گاو کوهی دیده ای آهوی دشت از لعاب زردمار کم زیان افشانده اند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 110 ).|| کنایه است از برف. || کنایه است از شبنمی که روی زمین را سفید کند. ( برهان ).
فرهنگ فارسی
لیزابه دهان گاو. کنایه از روشنی و سفیده صبح.
جمله سازی با لعاب گاو
چو شیر از بهر صید گاو ساران لعاب طبع گرداگرد می تن
که شیر گاو بزهر کشنده تریاق است ولی دهان ترا زهر قاتل است لعاب
چون از لعاب شیر نر، دندان گاو است آبخور تیغش بر اعدا از سقر، زندان نو پرداخته