قانون گو

لغت نامه دهخدا

قانون گو. ( نف مرکب ) صاحب منصبی که مکلف باشد به نوشتن و تصریح کردن قواعد سلطنت و نیز صاحب منصب در هر ناحیه ای که آشنا باشد به قواعد و عادات و رسوم و طبیعت و محصولات آن ناحیه. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با قانون گو

خوان تو سرمایهٔ عقل است و قانون شرف فرخ آن شعری‌که بر خوان تو باشد مدح‌خوان
برهنگی در سراسر اونتاریو قانونی است مگر اینکه توسط دولت ایالتی محدود شده باشد.
هم مگر از دیده گیرم یاد قانون حساب ورنه کس چون بحر را زینگونه آرد در شمار
قائمِ آلِ محمد، گر کند ناگه ظهور کلّه‌اش داغون‌، به ضرب چوبِ قانون می‌کنند
الا گر مرد دانایی بهل قانون خود رآیی بکش خار غمش از پا، بنه از دست دامانش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال تماس فال تماس