فراخ سخنی

لغت نامه دهخدا

فراخ سخنی. [ ف َ س ُ خ َ ] ( حامص مرکب ) پرگویی: بنده حد ادب نگاه میدارد در این فراخ سخنی اما چاره نیست. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فراخ سخن شود.

فرهنگ عمید

پرگویی، بیهوده گویی.

فرهنگ فارسی

پرگویی و بیهوده گویی.

جمله سازی با فراخ سخنی

گر حسودی سخنی گوید ازین روی فراخ پشت منمای و زان ژاژ مکن دل را تنگ