شه نان

لغت نامه دهخدا

شهنان. [ ] ( اِخ ) قریه ای است نیم فرسنگی کمتر میانه جنوب و مغرب شهر داراب. ( فارسنامه ناصری ).

جمله سازی با شه نان

ما را مبین چو مستان هر چه خورم می است آن افیون شود مرا نان مخموری دو دیده
دل در کمند حلقه زنجیر زلبیاست جانم اسیر گرده نان است، آن کجاست
گر نبودی عشق هستی کی بدی کی زدی نان بر تو و کی تو شدی
دل عاقل به نام شد نه به نان چشم عامی به تن شده نه به جان
یافت نانی نغز و هم وجه خورش که بشاید زان بدن را پرورش
ز یمن گرده نان بین که شمسی افلاک به چشم صوفی مسکین حقیر می آید