شاه چین کردن

لغت نامه دهخدا

شاه چین کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب )بهترین را گزیدن. ( یادداشت مؤلف ). قطف بهترین میوه. ( یادداشت مؤلف ). برگزیده میوه درختی را چیدن.

فرهنگ فارسی

بهترین را گزیدن. قطف بهترین میوه. برگزید. میو. درختی را چیدن.

جمله سازی با شاه چین کردن

بیفکند ده پیل و سیصد سوار سوی شاه چین حمله برد ابروار
ز گفتار او شاه چین شاد گشت دلش گفتی از دشمن آزاد گشت
قضا را باغ باغ شاه چین بود که خوشتر از همه روی زمین بود
کنون کز میان دور گشت آتبین ز طیهور دارد همی شاه چین
برو سروران آفرین خواندند دگر باره‌اش شاه چین خواندند
دو لشکر همی رفت پرخاشجوی سوی کینه ی شاه چین کرده روی