سر درنیاوردن

لغت نامه دهخدا

سر درنیاوردن. [ س َ دَ ن َ وَ دَ] ( مص مرکب منفی ) امتناع کردن. اطاعت نکردن. تمرد کردن: گفت هین حصار بستدم و مرد کشتم و گرفتم، هیچ بهانه ماند؟ و امیر بوالفضل باز ابی کرد و سر درنیاورد. ( تاریخ سیستان چ بهار ص 377 ). || نفهمیدن. درک نکردن: از این مطلب سر درنیاورد.

فرهنگ فارسی

امتناع کردن اطاعت نکردن تمرد کردن

جمله سازی با سر درنیاوردن

💡 اما قراردادی با لیانازوف‌ها بسته نشد. پیش از رأی هیئت داوران، دولتهای ایران و شوروی در هفتم اسفند ۱۲۹۹ با یکدیگر «عهدنامه مودت» امضا کرده بودند که ماده چهارده آن مقرر می‌کرد که این دو دولت باید بر سر شیلات دریای خزر با یکدیگر به توافقاتی برسند. تعارض میان این عهدنامه و رأی هیئت داوران در مورد قرارداد با برادران لیانازوف به کشاکشی سیاسی انجامید و نمایندگان جناح اکثریت مجلس دولت را زیر فشار می‌گذاشتند که با به اجرا درنیاوردن مفاد عهدنامه مودت، کشور را از منافع تجارت با شوروی محروم می‌سازد. فشار بر دولت تا آنجا پیش رفت که سید حسن مدرس دولت مستوفی‌الممالک را استیضاح کرد و باعث سقوط این دولت شد.