خوشه در گلو اور

لغت نامه دهخدا

( خوشه در گلو آور••• ) خوشه در گلو آوردن. [ ش َ / ش ِ دَ گ َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) خوشه به گلو دواندن. ( آنندراج ). کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه غله باشد. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ):
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد
چو خوشه بازبریدم گلوی کام و هوا.خاقانی ( از آنندراج ).

جمله سازی با خوشه در گلو اور

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها
رشد می‌کنند. این در میوه‌های دارای دانه‌های قابل خوردن اتفاق می‌افتد. خوشه در غلات، بوسیلهٔ برگهایی به نام سبوس محافظت می‌شود.
مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه به مشتی خوشه در‌هم‌کوفتن خرمن نخواهد شد
خرمن ملک تو را زان چه زیان کر فلک خوشه چنی چند را، خوشه در انبان نهاد
بغیر دل که دو عالم بود به فرمانش کدام خوشه درین خاکدان دو سر دارد؟
رسیده عدل ترا کار تربیت جایی که برق دانه دهد همچو خوشه در خرمن