خراب باطن

لغت نامه دهخدا

خراب باطن. [ خ َ طِ ] ( ص مرکب ) بدنهاد. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بد نهاد

جمله سازی با خراب باطن

دل ز بیم عزلش اندر اضطراب ظاهرش آباد و باطن بس خراب
پيامبر (ص ) را پرسيدند كه: (اولياء الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )كيانند؟ و او فرمود: آنان كه به باطن دنيا بنگرند، در آن زمان، كه مردم ظاهر آن را مىبينند و در كار آخرت كوشند، آن گاه كه مردم به كار دنيا در تلاشند و بميرانند چيزى راكه ترسند آنان را بميراند و رها كنند چيزى را كه دانند آنان را رها خواهد كرد. هر آن چهاز دنيا بر آنان روى آورد، ترك گويند و هيچ فريبنده دنيوى، آنان را نفريبد. مگر آنكه رهايش ‍ كنند. دنيا به چشمشان كهنه اى آيد و به آبادى آن نكوشند خانه شان ويرانكند، و به آباديش بر نخيزند. (دل ) در سينه هاشان بميرد، و زنده اش نكنند بلكه دنيارا خراب كنند و به آن، آخرت خويش، آباد دارند، بفروشندش و به بهايش چيزى خرندكه پايدار ماند. چون به دنيا نگرند، گويى به بيمار سر سامى مثله شده اى مىنگرند. و در آن، مناديانى بينند اميدوارم، و يا ترسان هايى ناپرهيزگار.