جل پاره

لغت نامه دهخدا

جل پاره. [ ج ُ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) ( از: جُل، پارچه کهنه، ژنده، پلاس + پاره، شکافته، دریده ):
باز جل پاره مرقّع صفت طفلی توست
نخ دیبای ثمینت چو شبابت پندار.نظام قاری ( دیوان ص 12 ).

جمله سازی با جل پاره

ایها العشاق آتش گشته چون استاره‌ایم لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره‌ایم
و در (امالى ) شيخ طوسى است از آن جناب كه فرمود: (در قصّه مهدى عليه السلامبيرون مى اندازد زمين، براى او پاره هاى جگر خود را.)
دلق صد پاره و سجاده صد رنگ به دوش چون دل خاص و تنش بر صفت عام افتاد
از دلِ صد پاره، گر صد سال در این خاکدان زنده مانم، پاره‌ای هر سال بس باشد مرا
بعد از تمام شدن جنگ واختلاف اهالی باخوانین حسن بگلو به روستاهای میشه پاره و میجوان از جمله بهروز -کلشلو -آینالی -گاویران -عباس‌آباد -گرمناو- -الهرد رفتند.
مفسران در اينجا پاسخهاى زيادى داده اند. در تفسير تبيان شش پاسخ و در مجمع البيانپنج پاسخ و در كنز العرفان چهار پاسخ به آن داده شده است ولى پاره اى از آنها ازمعنى آيه بسيار دور است.