بی فرهی

لغت نامه دهخدا

بی فرهی. [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] ( حامص مرکب ) بی فر و شوکت و عظمت. بی شکوهی و جلال. که فرهی ندارد:
کسی را که وام است و دستش تهیست
به هر جای بی ارج و بی فرهیست.فردوسی.چنین گفت کاکنون شود آگهی
بدین ناجوانمرد بی فرهی.فردوسی.و رجوع به فرهی شود.

فرهنگ فارسی

بی فر و شوکت و عظمت. بی شکوهی و جلال که فرهی ندارد.

جمله سازی با بی فرهی

💡 چنین تا بیامد ز شاه آگهی کز ایران بجنبید با فرهی

💡 مرا ده توانائی و فرهی که هستی خداوند، من چون رهی

💡 در ۲۲ آبان ۱۴۰۲ اعلام شد که فرهی در بیمارستان بستری شده‌است. او در ۴ آذر به علت عارضه قلبی و ریوی در بیمارستان دی تهران در ۶۴ سالگی درگذشت. مراسم تشییع جنازه وی در ۷ آذر در خانه سینما برگزار شد و پیکر وی در قطعه ۷۹ بهشت زهرا دفن شد.

💡 و دیگر که از رخش داد آگهی ندید ایچ فرجام جز فرهی

💡 صحنهٔ کتک‌خوردن فرهی از شکیبایی واقعی است و مهرجویی بی‌آنکه از این صحنه اطلاع قبلی به فرهی دهد، آن را جلوی دوربین برد تا واکنش و شوک ناشی از برخورد، طبیعی از آب دربیاید.

💡 بیتا فرهی سال‌های آخر زندگی خود را بین پاریس و تهران گذراند. فرهی یک فرزند دختر به نام مهسا قریشی داشت که در فرانسه زندگی می‌کند.