لغت نامه دهخدا
فتاء. [ ف ِ ] ( ع اِ ) ج ِ فَتی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جوانان. رجوع به فتی شود.
فتاء. [ ف َت ْءْ ] ( ع مص ) شکستن چیزی را. || فرومیرانیدن. ( منتهی الارب ). آرام گردانیدن. || خاموش کردن آتش را. ( اقرب الموارد ). || فراموش کردن و بازایستادن از چیزی. ( منتهی الارب ). || مافتاء؛ پیوسته: مافتاء یذکره؛ پیوسته ذکرش میکند. ( منتهی الارب ).