باملاحت
جمله سازی با باملاحت
يكى از تجار نيشابور چون خيال مسافرت داشت كنيز خود را بشيخ ابى عثمان حميرىبرسم امانت سپرده بود. روزى غفلتا نظر شيخ بچهره او افتاد و چون زنى زيبا و باملاحت بود و اندامى دلربا داشت، شيخ بى اختيار اسير عشق و پايبند محبت او شد رفتهرفته بر عشق و دلباختگى او افزوده گرديد و آتش عشق و اشتياق دردل او هر آن بيشتر شعله ور ميگشت، شيخ اين پيش آمد را به استاد خود ابوحفص حدادگوشزد كرد و بموجب پاسخ و دستور او ماءموريت پيدا نمود از نيشابور بطرف رىحركت كند و چندى افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شيخ يوسف را درك كند.