بارگان

لغت نامه دهخدا

بارگان. ( اِ ) خندق و مرداب. ( ناظم الاطباء ) ( دِمزن ).

فرهنگ فارسی

خندق و مرداب

جمله سازی با بارگان

💡 پس، انتظار، باورى نيست كه با آن تعهد اجتماعى انسان منتظر نفى شود، يا سكوت وسازش با ستم بارگان و ظالمان توجيه گردد.

💡 کارگزاران حکومت با شکنجه از مردم خراج می‌گرفتند و بارگانان مجبور می‌شدند دست از کار خود بکشند مردم برای رهایی از ظلم و شکنجه عمال دولت مجبور بودند شورش کنند همه جا ناامنی بود رهزنان و سالوکان در راه‌ها به جان مردم می‌افتادند. عیاران و شاطران امنیت مردم در شهرها را تهدید می‌کردند نتیجهٔ این ظلم‌ها و فجایع درماندگی و پریشانی مردم بود. تعادل و توازن در امور دیگر هم نه به وجود می‌آمد و نه پایدار می‌ماند شورش‌ها و آشوب‌های زیادی به وجود آمد عیاران و رهزنان در شهر و بیابان مردم را به ستوه آوردند و در آخر بغدادیان برای دفاع از جان و مال خود مجبور شدند به دفع آنان اقدام کنند. در دوره خلافت امین بغداد کاملاً به دست شاطران و عیاران افتاد و امین برای جنگ با مأمون از آنان کمک می‌گرفت. در دوره حکومت حسن بن سهل فتنه جویی آنان در بغداد و عراق باعث سلب امنیت و آزادی مردم شده بود قدرت و سلطه مأمون و معتصم زمانی بر این پریشانی‌ها سایه افکند اما بعد از معتصم ضعف خلفا ترکان را چیره کرد از آن به بعد حکومت در دست سپاهیان بود و از خلیفه جز اسمی در میان نبود.