لغت نامه دهخدا
- مفروغ شدن حساب؛ فارغ شدن از حساب و پرداختن حساب و تمام کردن حساب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ترکیب های بعد شود.
- مفروغ عنه؛ پرداخته. انجام شده. به پایان رسیده: تأثیر کتاب امری مفروغ عنه است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مفروغ کردن حساب؛ پرداختن حساب. ( ناظم الاطباء ).
- مفروغ گردیدن محاسبات؛ مفروغ شدن حساب: جنیقای بر آن قرار رضا نداد به علت آنکه محاسبات چندین ساله بی حضور او مفروغ نگردد. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به ترکیب مفروغ شدن حساب شود.
|| ریخته شده. ( غیاث ).