مفروغ

لغت نامه دهخدا

مفروغ. [ م َ ] ( از ع، ص ) فارغ شده. خلاص شده. ( از ناظم الاطباء ).
- مفروغ شدن حساب؛ فارغ شدن از حساب و پرداختن حساب و تمام کردن حساب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ترکیب های بعد شود.
- مفروغ عنه؛ پرداخته. انجام شده. به پایان رسیده: تأثیر کتاب امری مفروغ عنه است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مفروغ کردن حساب؛ پرداختن حساب. ( ناظم الاطباء ).
- مفروغ گردیدن محاسبات؛ مفروغ شدن حساب: جنیقای بر آن قرار رضا نداد به علت آنکه محاسبات چندین ساله بی حضور او مفروغ نگردد. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به ترکیب مفروغ شدن حساب شود.
|| ریخته شده. ( غیاث ).

فرهنگ فارسی

فارغ شده و خلاص شده

جمله سازی با مفروغ

تذكر: در بررسى معارف مبداءشناسى هر چه بحث عمومى تر و عقلى تر باشد اختلافكمتر، و در نتيجه اثر عملى آن نيز كمتر است و هر چه بحث عينى تر باشد اختلاف وهمچنين اثر عملى آن بيشتر است. قرآن اصل اثبات مبدا را امرى مفروغ عنه و بديهى دانسته، در اين زمينه با ملحدان بحث مبسوطى ندارد.
اين استفهام - به طورى كه گفته اند - براى تقرير بهفاعل است، زيرا اصل فعل مسلم و به اصطلاح مفروغ عنه است، و همه وقوع آن را مىدانند (و منظور از سؤ ال تعيين فاعل است ) و در اينكه گفتند: (به خدايان ما) اشاره استبه اينكه مردم مى دانستند كه ابراهيم جزو پرستندگان بت نيست.
حيف ! كه اين دانشمند، مطالعات زياد نداشته است و اگر مطالب و شواهدى را كه درفصل سابق نقل كرديم مى دانست، اين مطلب را مخصوص به شيعه نمى دانست ولى در عينحال، ولادت حضرت قائم - صلوات اللّه عليه - را به صورتارسال مسلّم نقل مى نمايد و مفروغ عنه مى داند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب