متصلب

لغت نامه دهخدا

متصلب. [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سختی کننده در کار: المتصلب فی اموره. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تشدد و تصلب شود.

جمله سازی با متصلب

مغضوب: معناى واحد همه مشتقات ماده غ ض ب، شدت در برابر شى ء ديگر است و از اين رو به صخره هاى سخت و متصلب كوه، بر اثر شدت و صلابتى كهدر برابر به كار گيرنده آن دارد، غضبه و به شعله ور شدن نفس انسان وخروج آن از اعتدال به سوى حدت و شدت،غضب مى گويند.
چهرهٔ آقاسی، چه در میان هم‌عصران او و چه در روایت‌های مدرن، اغلب به عنوان فردی پست‌فطرت و بی‌کفایت، متصلب، جاهل و عامل اشتباه‌های سیاسی ثبت شده‌است. او از این نظر هم بداقبال بود که دورهٔ صدراعظمی‌اش بین دو سیاستمدار مشهور و خوشنام ایران یعنی قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر قرار گرفت و ضعف‌های شخصی‌اش به تشدید وجههٔ منفی او دامن زد.
و در اين روز چنانچه شيخ بهائى فرموده سنه 716 وفات كرد سلطان الجاتيو محمدخدابنده و عمرش بسى و شش ‍ سال رسيده بود و معنى (الجاتيو) سلطان مبارك است واو متصلب در تشيع بوده و تعظيم ميكرده علماء شيعه را مانند (علامه ) و غيره رضوانالله عليهم.
جلال‌الدوله دیلمی که از متصلبین شیعه بود، در تاریخ پنجم شعبان المعظم سال ۴۳۵ هجری قمری وفات کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
بررسی یعنی چه؟
بررسی یعنی چه؟
شیمیل یعنی چه؟
شیمیل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز