قموص

لغت نامه دهخدا

قموص. [ ق َ ] ( ع ص ) ستور که صاحب خود را بجبناند. || مضطرب که بجایی قرار نگیرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قموص الحنجرة؛ کذاب. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).
قموص. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است به خیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 377- 379 شود.

فرهنگ فارسی

کوهی است بخیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی.

جمله سازی با قموص

هنگامى كه سپاه اسلام به خيبر رسيد، با دژهاى استوار چون: ناعم، قموص، كتيبه،نسطاة، شق، و طيح و سالم روبرو شدند. يهوديان براى حفاظت وكنترل خارج دژها، در كنار هر دژى، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانى در آنبرج، جريان خارج دژ را به داخل گزارش ‍ مى دادند.
پس امير المؤ منين عليه السلام علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را برتلى بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود. يك تن يهودى از بالاى حصار ندا درداد كه تو كيستى ؟ فرمود:
بدانكه چون رسولخدا با اصحاب بجنگ خيبريان رفت و قلعه قموص را محاصره كرد هرروز يكتن از اصحاب علمى برگفت و به مبارزت شتافت و شبانگاه فتح ناكرده باز شد ازجمله، يك روز (ابوبكر) راءيت بگرفت و برفت و هزيمت شده برگشت و روز ديگر(عمر) علم برداشت و بى نيل مقصود بازشتافت، چنانچه (ابن ابى الحديد) كه ازبزرگان علماء سنت و جماعت است در قصيده خود در فتح خيبر باين مطلب اشاره كرده وگفته: