قالی باف

لغت نامه دهخدا

قالی باف. ( نف مرکب ) بافنده قالی.
قالی باف. ( اِخ ) دهی جزء دهستان اختر پشتکوه بخت فیروزکوه شهرستان دماوند. و در 54هزارگزی جنوب فیروزه کوه و 18هزارگزی شمال راه شوسه گرمسار به سمنان واقع است. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است.137 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت و ذغال و هیزم کشی به گرمسار است. راه مالرو دارد. مزارع آب سرد، خوشاب رود و شهرآبادجزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ عمید

کسی که پیشه اش قالی بافی است، بافندۀ قالی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بافنده قالی و قالیچه.
دهی جزئ دهستان اختر پشتکوه بخت فیروز کوه شهرستان دماوند.

جمله سازی با قالی باف

بیضا منطقه‌ای سرسبز خوش آب و هوا است و کشاورزی و دامپروری پررونقی دارد. محصولات مهم آن گندم، جو، بُنشن، انگور، سیب و تره بار است. پرورش دام (گوسفند، گاو و شتر) و زنبور عسل در آن رایج است. گلیم بافی و قالی بافی از صنایع دستی آن به‌شمار می‌آید. قالی‌های آن با نقش‌های سالاری و محمدی صادر می‌شود.
بسیاری از مردها برای کار به شهر می‌روند (شهربابک، روستاهای نزدیک کرج، بندر عباس) و زن‌ها نیز در خانه قالی می‌بافند، قالی بافی زن‌ها قسمت مهم و بلکه اساسی از در آمد خانواده را تشکیل می‌دهد. به‌طور متوسط دو زن که روی یک قالی کار کنند هر ۳ ماه یک قالیچه می‌بافند.
زنان این روستا نیز از هنر مهم و تأثیرگذار قالی بافی و فرش بافی برخوردارند و طرح‌هایی نظیر مینا خانی، پاشتری، قمی و کاشانی این روستا از آوازه‌ای جهانی برخوردار است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میسترس
میسترس
آب و آتش
آب و آتش
باری
باری
سپور
سپور