فنا شدن

لغت نامه دهخدا

فنا شدن. [ ف َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از میان رفتن. فانی شدن:
بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم
آنکش نبود تخم چگونه فنا شده ست ؟ناصرخسرو.تا چون به قیل و قال مقالات مختلف
از عمر چند سال میانْشان فنا شدم.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

از میان رفتن فانی شدن

جمله سازی با فنا شدن

توضيح اينكه اگر خواننده محترم وضع زندگى موجوداتى كه در دسترس او است بهمقدار توانائيش مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه هر موجودى در تكون و در بقايش تابعناموس تحول است و مى فهمد كه هيچ موجودى نيست، مگر آنكه مى تواند به موجودىديگر مت حول شود، و يا موجودى ديگر به صورت خود اومتحول گردد، يا بدون واسطه و يا با واسطه و هيچ موجودى ممكن نيست به وجود آيد مگربا معدوم شدن موجودى ديگر، و هيچ موجودى باقى نمى ماند مگر با فنا شدن موجودىديگر، بنابراين عالم ماده عالم تبديل و تبدل است، و اگر بخواهى مى توانى بگوئىعالم آكل و ماءكول است، (پيوسته موجودى موجوداتى ديگر را مى خورد و جزء وجود خودمى سازد)0
اگر یک کشور تنها متکی بر یک سری منابع فنا شدنی باشد این نوع اتکا یک مشکل دیگر ایجاد می‌کند.