لغت نامه دهخدا
غیوران. [ غ َ ] ( اِ ) ج ِ غیور ( بعلامت جمع فارسی ). رجوع به غیور شود. || کنایه از سالکان و اهل سلوک است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رجوع به سالک شود.
غیوران. [ غ َ ] ( اِ ) ج ِ غیور ( بعلامت جمع فارسی ). رجوع به غیور شود. || کنایه از سالکان و اهل سلوک است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رجوع به سالک شود.
جمع غیور بعلامت جمع فارسی یا کنایه از سالکان و اهل سلوک است.
💡 می کنم پهلو تهی چون سنگ از دیوانگان بر غیوران دیدن همکار می باشد گران
💡 ما زبوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم بر غیوران منت احسان گرانی می کند
💡 چون اشک غیوران به سراپرده مژگان دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
💡 با فقر و تنگدستی شوم است عجب و مستی در کشور غیوران نخوت کشد گدا را
💡 باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند