لغت نامه دهخدا
غنج و دلال. [ غ َ ج ُ دِ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) ناز و غمزه و عشوه. رجوع به غنج و هم دِلال شود: با خود اندیشیدن که زن مرا هم جمال است و هم غنج و دلال. ( سندبادنامه ص 176 ).
غنج و دلال. [ غ َ ج ُ دِ ] ( ترکیب عطفی، اِ مرکب ) ناز و غمزه و عشوه. رجوع به غنج و هم دِلال شود: با خود اندیشیدن که زن مرا هم جمال است و هم غنج و دلال. ( سندبادنامه ص 176 ).
💡 لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت
💡 چون نوبهار عمر ندارد بقا بسی با گل بگو که این همه غنج و دلال چیست
💡 گفت با من، یار من دی، لیک با غنج و دلال عشق را گر، جان آگه قلب هشیاریت هست
💡 چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین آشفته کرشمه و غنج و دلال خویش
💡 بلبل بی صبر و دل شد خاک در راه نیاز همچنان گل بر سر غنج و دلال انگیختن
💡 با حریفان، در قمار دلبری، غنج و دلال نسیه میآری و من نقد روان آوردهام