عنبرسای. [ عَم ْ ب َ ] ( نف مرکب ) آنکه عنبر میساید. رجوع به عنبر ساییدن شود: دولت سلطان بر هرکه بتابد نشگفت گر شود باد هوا بر سر او عنبرسای.فرخی. || ( اِ مرکب ) وسیله ای که عنبر را در آن می ساییدند: عمل بیار که رخت سرای آخرت است نه عودسوز به کار آیدت نه عنبرسای.سعدی.
فرهنگ فارسی
عنبر میساید وسیله ای که عنبر را در آن میساییدند
جمله سازی با عنبر سای
با شکنج زلف مشک آسای عنبر سای تو هیچ بوئی می بری کامشب چو سودا کرده ایم
ای نسیم لطفت عنبر سای وی زلال کرمت جان افزای
باد گوهر فشان و عنبر سای که چمنراست کاروان سالار
دولت سلطان بر هر که بتابد نشگفت گر شود باد هوا بر سر او عنبر سای
هر دو عالم سایه زلفین عنبر سای او روی آن خورشید باشد آفتاب ملک و جاه
دهان ابر لؤلؤ بیز عنبر سای هر ساعت ز مینا بر کشد لؤلؤ بنیل اندر دمد عنبر