عقد کردن. [ ع َک َ دَ ] ( مص مرکب ) منعقد کردن: بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست، عقد کردند. ( تاریخ بیهقی ص 54 ). || ازدواج کردن و زناشوئی نمودن. ( ناظم الاطباء ). این ترکیب در تداول فارسی زبانان به معنی اجرای صیغه مزاوجت و نکاح است، و ظاهراًدر اصل، عقد نکاح بوده که در تصرف فارسی زبانان مضاف الیه آن حذف شده است: دختر وی را که عقد ونکاح کرده شده باید آورد. ( تاریخ بیهقی ص 383 ). دختری از آن قدرخان به نام امیر محمد عقد و نکاح کردند.( تاریخ بیهقی ص 193 ). چون امیر محمد در بند افتاد وممکن نگشت آن دختر را آوردن و عقد و نکاح تازه می بایست کرد به نام سلطان مسعود. ( تاریخ بیهقی ص 194 ). - عقد نکاح کردن؛ صیغه ازدواج و زناشوئی خواندن. ( ناظم الاطباء ): این نارسیده را [ از دختران امیر یوسف ] به نام امیر مسعود کرد [ محمود ] تا نیازارد و عقد نکاح نکردند. ( تاریخ بیهقی ص 249 ).
جمله سازی با عقد کردن
هرکه خواهد دست دولت عقد کردن دوست را رشته ها لعل تر از مژگان به دامان بایدش