کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی
شمع وش سر تا قدم میسوزم و دم بر نیارم ناشکیبم من زتو اما تو از من خوش صبوری
بیاد مهر رخت گر بر آورم نفسی شود ز تاب ویم شمع وش زبان آتش
شمع وش برتار و پودش دل فروخت پای تا سر بی نفیر و ناله سوخت
چو سوز شمع وش پروانه را نور فروغ او بود نور علی نور
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم