سوار پا

لغت نامه دهخدا

سوارپا. [ س َ ] ( ص مرکب ) پاسوار که کنایه از پیاده چست و چابک باشد. ( برهان ).پیاده تیزرو. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از پیاده جست و چابک باشد و آنرا پاسوار نیز گویند. ( انجمن آرا ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) پیاده چست و چابک.

جمله سازی با سوار پا

چو بخت نیست کسی را، چه کار آید عقل سوار پا چو ندارد رکاب زین عیب است
بازش آرای هم‌نشین و فتنه بنشان کان سوار پای اگر در زین درآرد فتنه بالا می‌رود
چو بر رکاب نهاد آن سوار پای غریمت ز شهر بند سکون محتشم دو اسبه بدر شد