سراندازی. [ س َ اَ ] ( حامص مرکب )مستی به خرام و تبختر کردن. ( آنندراج ): قلم صنع کند رقص سراندازیها دست قدرت اگر این صورت زیبا بکشد.کمال خجندی ( از آنندراج ). || سر نهادن. سر بزمین نهادن بریدن را: من کمر بسته ام به دمسازی از تو تیغ و ز من سراندازی.نظامی.|| ( اِ مرکب ) پرده و نقاب. ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
مستی بخرام و تبختر کردن یا سر نهادن سر بر زمین نهادن بریدن را.
جمله سازی با سراندازی
جایی که سراندازی ای شمع نکورویان سر سوخته به چون شمع آنکو ز سر اندیشد
گر سراندازی کند با ما درین ره یار ما ما ز سر بنهیم سودا بر خط او سر نهیم
بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی بزن دستی و از رندان تفرّج کن سراندازی
چوشمع غیرت تسلیم هم جنون دارد تلاش ما همه تا نقش پا سراندازیست
ای دل تو درین واقعه دمسازی کن وای جان به موافقت سراندازی کن