سخن کردن

لغت نامه دهخدا

سخن کردن. [ س ُ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخن گفتن. شرح دادن. توصیف:
کجا بتوان سخن کردن ز رویش
چه گویم زآن کمند مشکبویش.نظامی.تو آن نئی که کنی با کسی بمهر سخن
برای هیچ چه ضایع کنم محبت خویش.باقر کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

سخن گفتن شرح دادن توصیف

جمله سازی با سخن کردن

سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست پهلوی من بنشانید پریشانی چند
می خوردن ما عذر سخن کردن ما خواست بر مست نگیرند سخن مردم هشیار
سخن کردن نمی آید ز هر کس تو می دانی سلیم این شیوه را خوب
گر سخن خواهی کنی، عیب سخن کردن بگو گر نخواهی تن زد، از حرف خموشی تن مزن
خوشا گوش سخن کردن ز جایی به امید حدیث آشنایی
گرچه بود اینجایگه جولان راز مصلحت نبود سخن کردن دراز