زنده دار

لغت نامه دهخدا

زنده دار. [ زِ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) حیات دهنده. نگهدار. نگهبان. حافظ. حارس:
خداوند بی یار و، یار همه
بخود زنده و، زنده دار همه.نظامی.تو شدی زنده دار جان ملوک
عز نصره خدایگان ملوک.نظامی.ای کمر بسته کلاه تو، بخت
زنده دار جهان بتاج و به تخت.نظامی.- زمین زنده دار؛ آبادکننده زمین. ( آنندراج ).
- زنده دار خانواده یا دودمانی؛ آنکه بقای خانواده یا دودمان بوجود او وابسته است:
زند گشتاسبی بجز تو که خواند
زنده دار کیان به جز تو نماند.نظامی. || هوشیار. بیدار. ( ناظم الاطباء ).
- زنده داران شب؛ کسانی که شبها را بیدار می مانند و آگاه و باخبرند. ( ناظم الاطباء ).
- شب زنده دار؛ کنایه از شب بیدار. ( آنندراج ). آنکه همه شب بیدار و هوشیار باشد. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با زنده دار

💡 5- بدانيد كه پاداش روزه دار شب زنده دار است، و كسى كه به قائم ما برسد و درركاب او با دشمن بجنگد، و دشمن ما را بكشد، پاداش بيست شهيد را دارد، و كسى كه دراين مسير كشته شود، پاداش بيست و پنج، شهيد را دارد.(248)

💡 تا شمع من ز دیدهٔ شب زنده دار رفت دود از سرم برآمد و اشک از کنار رفت

💡 هر شبی صد بار از موج صفا در روضه اش در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار

💡 دیده بی خواب جامی گشت از آن رخ بهره مند از فروغ مه به جز شب زنده داران را چه حظ

💡 تا با گل شکفته شبی را به روز کرد خونها ز چشم شبنم شب زنده دار یافت

💡 آنها شب زنده داران پارسا و سحرخيزان پرهيزگارند، كه در محضر مردم ضعيفند ولى درپيشگاه خدا، مقامى محترم و بزرگ دارند. آنها را خداوند به دست تو اى فرماندار سپرده...

جوز یعنی چه؟
جوز یعنی چه؟
سایکو یعنی چه؟
سایکو یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز