دست بوسه

لغت نامه دهخدا

دست بوسه. [ دَ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) بوسه دست. بوسه که بر دست دهند مهتری را.
- دست بوسه کردن؛ بوسیدن دست. خدمت کردن. کهتری و کرنش کردن:
بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم.سوزنی.

فرهنگ فارسی

بوسه دست بوسه که بر دست دهند مهتری را.

جمله سازی با دست بوسه

چون میوه داغدار شد افتد زاعتبار مگذار دست بوسه به سیب ذقن رسد
در بن دندان شوق حسرت‌کنج لبی‌ست گر بگزم پشت دست بوسه چراغان‌کند
آوردمش به جای و نشاند و نشست پیش بر دست بوسه دادم و بر روی زد گلاب