در قهستان

لغت نامه دهخدا

درقهستان.[ دَ ق ِ هَِ ] ( اِ مرکب ) درختستان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

درختستان.

جمله سازی با در قهستان

قیاس کن تو که فردوس مطلق است عراق مرا چه فایده چون دوست در قهستان است
چشمه‌ساری کرده جاری در قهستان دماغ فیض ابداع خرد کردش لقب سحر آفرین
در قهستان ز من چه بیش و چه کم هیچ توفیر نیست نقصان هم
پس از مرگ نمایندهٔ زیاد در خراسان یعنی حکم، یک خیزش گسترده دیگر به وجود آمد، اما جانشین وی، ربیع بن زیاد حارثی، پیش از گذر از آمودریا برای یورش به چغانیان، بلخ را به دست گرفت و شورشیان را در قهستان شکست داد.
خیز و اندر گردش آور جام عشق در قهستان تازه کن پیغام عشق
تون پس از الموت مهم‌ترین مرکز اسماعیلیه در قهستان بوده و قلاعی مستحکم داشته‌است.