لغت نامه دهخدا خون دل خاک. [ ن ِ دِ ل ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از گل و ریاحین. || کنایه از لعل و یاقوت. ( از برهان قاطع ): خون دل خاک ز بحران باددر جگر لعل جگرگون نهاد.نظامی.
جمله سازی با خون دل خاک دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم شوی هم از خون دل خاک سر کوی خویش تا برود هر کجا نام و نشان من است