تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک خوشند آری مرا دلهای غمناک
بهاران سرسبز و خرم خوشند چو دارند رو در خزان،هیچ نیست
رخ و زلفش را می دانم باری که خوشند دل دیوانه من پهلوی ایشان چونست
دیگران گر بتماشای جمال تو خوشند ما شب و روز بیک وعده دیدار خوشیم
آب روان و سبزه و جام شراب و رود گر چه خوشند خوشتر ازین هر چهار گل
گرچه مردم همه در خواب خوشند زیرکی پر دل بیدار کجاست