کمال مردی ومردانگی است خودشکنی ببوس دست کسی را که این صنم شکند
مشو چو طرف کلاه از شکست خود غافل که هست خودشکنی زینت سرافرازان
نیست جز تو خودشکنی دامن اقبال بلند آخر ای مشت غبار این همه پرواز چرا
نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان گوش را تنگ شکرساز ازین خوش سخنان
فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم