خم گرفته

لغت نامه دهخدا

خم گرفته. [ خ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خمیده. بخم. ( یادداشت بخط مؤلف ):
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.فرخی.زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.منصور منطقی ( از رادویانی ).بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.سنائی.

فرهنگ فارسی

خمیده بخم

جمله سازی با خم گرفته

💡 مهش با مشک تر درهم گرفته چو ماه نو قد او خم گرفته

💡 پشتی شده در نیک و بد جهان را هر پشت که پیش تو خم گرفته

💡 چنان از هستی خود زیر بارم که پشت طاقت من خم گرفته ست

💡 بلی کو خم گرفته چون گمان بود بران پل بحر شعرتر روان بود

💡 مژه چون کاس چینی نم گرفته میان چون موی زنگی خم گرفته

💡 پشت شاهان به پیش ایوانش خم گرفته چو طاق ایوان باد

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فاب یعنی چه؟
فاب یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
صعود یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز