خط زنگاری

لغت نامه دهخدا

خط زنگاری. [ خ َطْ طِ زَ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) خط سبزرنگ. کنایه از موی تازه بردمیده صورت:
لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست.حافظ.

فرهنگ فارسی

خط سبز رنگ کنایه از موی تازه بر دمیده صورت.

جمله سازی با خط زنگاری

سرشک عاشقان شنگرف‌گون می‌آید از دیده بهار عارضش را تا دمیده خط زنگاری
مژه از ابروی مشکین کمانش عذر از خط زنگاری زره پوش
دمید گرد لب جوی خط زنگاری بیاد و در قدح افکن شراب گلناری
ز شوق آن لب میگون و خط زنگاری بخون سفینه ی دلها منقشست هنوز
گرد روی تو خط زنگاری سبزه ای بر کنار آب افتاد
به جز آئینه‌ی رویت که ز خط یافت صفا تیره هر آینه کو را خط زنگاری هست